قبلنا که بچه بودمو موقع تیر میشد؛بچه های فامیل رو میدیدم که کنکورو میدادنو با چه دلشوره ای منتظر جواب میشستن؛تو دلم بهشون میخندیدم و می گفتم:حالا مگه چیه؛یا قبول میشن یا نه وقتی بهشون می گفتم؛بابا قبول نمی شین سال دیگه بخونین؛با چشای غضب الود اونا مواجه می شدمو دمپاییایی که به طرفم می اومد منم از ترس فرار می کردمو صداشونو میشنیدم که می گفتن شادی ی ی ی ایشالا خودتم یه روز قبول نشدنو بچشی تا بفهمی چیه حالا میگم نکنه نفرینای اوناست که گرفته؟ وای؛وقتی فک می کنم امسال باید دوباره کلی کتاب بخونم غصم میگیره اه ؛به خشکی شانس