-
اه؛ به خشکی شانس
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 10:29
قبلنا که بچه بودمو موقع تیر میشد؛بچه های فامیل رو میدیدم که کنکورو میدادنو با چه دلشوره ای منتظر جواب میشستن؛تو دلم بهشون میخندیدم و می گفتم:حالا مگه چیه؛یا قبول میشن یا نه وقتی بهشون می گفتم؛بابا قبول نمی شین سال دیگه بخونین؛با چشای غضب الود اونا مواجه می شدمو دمپاییایی که به طرفم می اومد منم از ترس فرار می کردمو...
-
......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 18:08
دارم خسته میشم خسته شدم بابا؛به کی باید بگم؛اخه کیه که حرفای ما رو گوش کنه؟
-
خاطره ی یک روز تعطیلی....
شنبه 29 مردادماه سال 1384 10:55
دیروز صبح مثه تموم روزای دیگه از خواب پا شدم و منتظر بودم؛منتظر بابا که رفته بود شمال.البته خودمونیما؛بیشتر منتظر سوغاتیم بودم(۱۰ تا لواشک).خلاصه ساعت ۳ انتظار به پایان رسید و بابا اومد.....منم مثه لواشک نخورده ها ۵ تا رو سر ۳ سوت تموم کردم ساعت ۵ باباو مامان واسه یه کاری رفتن کرج و من موندم و بابابزرگ یه ۱ساعتی که...
-
وجود دارم...
جمعه 28 مردادماه سال 1384 12:21
من وجود دارم من در این دنیای بی کران وجود دارم همچو یک پرستوی مهاجر با حسی غریب اما وجودم فقط برای توست......... شاید تو اکنون نباشی و هرگز هم نبوده باشی!!! ولی من در تمام لحظه لحظه های عمرم به یاد تو بودم و هستم با همین قلب شکسته قلبی که فقط برای تو می تپد و به جز تو و بی تو برای هیچکس..
-
اعتماد واژه ی غریبی ست...
جمعه 28 مردادماه سال 1384 11:28
اعتماد..... هنوز که هنوزه نمیدونم یعنی چی؛ولی این رو می دونم که خیلی ها میگن من دختریم که زود به همه اعتماد می کنم.و همین اعتماد کردن بی جام بهم لطمه زده.... نمی دونم؛شاید من خیلی خوش باورم؛شایدم بهتره بگم خیلی ساده لو هستم.... هر چی که هست؛تو دوره ی ما اعتماد واژه ی غریبی ست که خیلی ها اسمشم نشنیدن بدا به حال...
-
دوس داشتن الکی.....
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 23:34
همیشه دوس داشتم عاشق شم.دوس داشتم معنای عشق واقعی رو بچشم وببینم چیه؟.این چیه که میگن طرف جونشم واسش میذاره؟.من که فک نکنم واقعیش رو لمس کرده باشم. نمی دونم چرا فک میکنم که الان؛حالا عشق شده مثه یه کالا که می خرن ومی فروشن.به قوله یه نفر کلمه ی دوست دارم شده وسیله ای واسه خرکردن دیگران (ازنظر یه اقا پسر)الان دیگه ادم...