گیرم اندوه تو خواب است ونگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال
پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم
ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی
باز هم عشق من و سایه، همانی که تو نیست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست
باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار
پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است
یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است
این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد
به گمانم دل من باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای
یال کوب عطش است این که کنون می آید
این که با اسب گل از سمت جنون می آید
تو کجایی ومن ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی ومن بی خبر از خویش کجا؟
دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نیست
روز وشب منتظر اسب و سواری است که نیست
در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
روز و شبم به این خیال این شد که زخمام خوب می شند
شوق من اونو می یاره، صبح غمام غروب میشن
یی عمر توی لانه من، به این سوال می گذرونم
چی شد گذشتی ازمنو، رفتی چرا؟ نمی دونم
وبلاگ واقعا زیبایی داری امیدوارم که موفق باشی و وبلاگت روز به روز بهتر بشه
خوشحال میشم به من هم سری بزنی
ممنون
وبلاگ زیبایی داری.خسته نباشید.