یه بغض لعنتی اوومده توو گلووم که راه نفس کشیدنم رو گرفته

دلم آشووبه.... یه حس خیلی بدی دارم، خیلی بد،  انگار یکی دستشو گذاشته بیخ گلوومو ول نمی کنه....

 


جریان دانشگاه منتفی شد، چرا؟؟! چون راهش یه جای پرتو دوره که محیطش واسه یه پسرهم بده، چه برسه به من که دخترم


 

مامان کلافه م کرده.... راه به راه میاد توو اتاقم که چرا می گی نه؟ چرا اینجوری می کنی؟چرا ال می کنی، بل می کنی.... اگه دل بستی به فلانی که داره سرتو کلاه می زاره و...

 

 


امرووز مهمووون داشتیم ، خوونواده ی مصطفی وخوونواده ی رسوول ... آخی، پسرای خجالتی شوونم نیوومده بوودن... اعصابم حصابی امرووز خرد بوود... جلوشوون معذب بوودمو اصلاَ از اتاقم نیوومدم بیروونو فقط واسه ناهارو شام اوومدم.....  حالا خووبه من هیچ نکته مثبتی ندارم.... نه قیافه ی قشنگی دارم.... نه اخلاق درست حسابی دارم... نه از اوون دخترایی هستم که از هر انگشتش 100 تا هنر می باره، هیچی... من تا الان که به این سن رسیدم یه غذا درست نکردم، یه ظرف نشستم... خیلی بخوام هنرکنم، سالی یه بار، اوونم دم عید ،دکوراسیون اتاقمو عوض کنم...تازه شم، تا 1 ماه از درد کمر می نالم

 


ای خدای مهربوون، شکرت، ما راضی هستیم به رضای تو

 


 

من، شادی، فقط دلم پیش یه نفره که خیلی هم دووسش دارم، می خوام کوتاه نیام.... زندگیمه، پس خودم می خوام تصمیم بگیرم..

 


ای ول بابام،.. امروز باباش با بابام توو کوه حرف زدنو کلی بهش گفته که چرا با دخترت اینجوری میکنی و....  انگاری بد حرفاش روو بابام تأثیر گذاشته، همین الان که دارم اینارو می نویسم اوومدش توو اتاقمو گفت شادی، من با هیچکدووم از اینا قولو قرار نذاشتما، نیان از طرف من حرف بزنن!! من بهشوون گفتم که با شادی حرف زدمو اوونم می گه نه، بالاخره زندگیه خودته!!!!!   ...   ای ول بابام...

 


خدایا، تو که می دوونی چقد دووسش دارمو اوونم منو دووس داره..... خدایا کاری نکن که فردا جلو همه سرافکنده بشم... خدایا، یه کاری کن که همیشه قدر همو بدوونیمو همو دووس داشته باشیم..... خدایا، کاری نکن که چیزای کوچیک باعث اختلافای بزرگ بینمون بشه؛ نه ما، همه، همه ی کسایی که همو دوووس دارن..... کاری کن که مام بهم برسیم

الــــــــــــــهـــــــی آمــــــین...

ممنونم

خدا جوونم، دووست دارم از خوشحالی گریه کنم... خدایا، تو چقد خوبی ، تو چقد بزرگی... خدایا، خدای مهربوونم، ازت ممنونم.. ازت مچکرم...

 


 

وای، چه قدر خووب شد که دانشگاه قبوول شدم....... حالا بهترین بهوونه رو دارم واسه ازدواج نکردن...

تنها مشکلم اینه که بابا بذاره برم و نگه که رشته ت مزخرفه و جاش دووره( کرجه!!!!!)... البته راجع به رشته م که راست میگه، نه اینکه مزخرف باشه ها، نه، ولی من تا حالا اسمشم نشنیده م و این رشته رو هم واسه این انتخاب کردم که جا پُر شه و فک نمی کردم توی 15 تا رشته اینو قبوول شم

بازم جای شکرش باقیه که حداقل قبوول شدم.... چه قدر خوشحالم

حالا می توونم دهن همه ی اونایی رو که پشت سرم حرف می زدن رو ببندم....

من این قبولی رو مدیون همه هستم، هر کی که واسم دعا کرده، مخصوصاً از مرضیه جون جوونیم و محمد خان ... از دوست مهربوونم پردیس.... از نیلو( نیلوفرنگی) جیگر که خیلی وقته ندیدمش و دلم براش یه دنیا تنگ شده... اااااااای، یادم رفت، بیشتر از همه از سعید، از سعید گلم که همه این کارا فقط به خاطر اوونه و به امید اوونه و...... از همه..

 


بازم واسم دعا کنید.. دعا کنید که همه چی حل شه و به خیر و خوشی تمووم شه، دعا کنی...

دووستوون دارم مهربووونــــــــــــــــــــــا....

 

 


 

ای هستیِ آگاه که پنهان از دیده ای، در جهان هستی و برای جهان هستی!

تو می توانی صدایم را بشنوی، زیرا تو درون منی و تو می توانی مرا ببینی، زیرا تو بصیری؛ لطف کن و در روح من دانه ای از حکمتت بکار تا در جنگلِ تو ببالد و از میوه های تو بیاورد.  آمین!