خدایا.. یه مشت آدم دوروووو٬ دورمو گرفتن

یه حس بدی وجودمو گرفته، همه چی از جلوی چشام مثه یه فیلم می گذره، انگار من بین این آدما نیستم و خودم یه جا دورتر از اینا ایستادم و تماشاشون می کنم... نه اونا منو می بینم و نه من بین اونام... همه چی واسم زیباییشون رو از دست دادن... همه چی غیر از .....

همه یه جور می خوان واسم تعیین تکلیف کنن... همه شدن آقا بالا سر... همه شدن یه تیکه سنگ که نه می دونن عشق چیه و نه محبت... همه طبق یه قانون مزخرف عمل می کنن... همه می خوان حرف خودشون رو به کرسی بنشونن.. همه...همه...همه

همه فکر می کنن من دارم راه اشتباهی رو می رم... یه راه که آخرش می خوره به ناکجا آباد..

زندگی تکراری شده.. تکراری...


 می شه از عشق تو گفت

می شه با ستاره های چشم تو

مغرب نو.. مشرق نو ، برپا کرد

می شه از برق نگات

خورشید رو خاکستر کرد

آره.. از عشق تو، دیوونگی ام عالمیه

آره.. از عشق تو ، مردن داره

می شه از عشق تو مرد و

دیگه ازدست همه راحت شد

می شه از عشق تو مرد و

دیگه از دست تو هم راحت شد

آره، از عشق تو دیوونگی ام عالمیه

اگر از عشق می شه قصه نوشت

می شه از عشق تو گفت

می شه از عشق تو مردو

دیگه از دست همه راحت شد

می شه از عشق تو مرد و

دیگه از دست تو هم راحت شد

آره، از عشق تو دیوونگی ام عالمیه

آره...از عشق تو مردن داره


 

چی بگم؟ که نگفتنش بهتره.... همه باهام دعوا می کنن ... همه.. همه...

همه تو زندگی م دخالت می کنن... همه شدن ، شدن فضول زندگی م ...

از فردا می ترسم.. می ترسم .. می ترسم که مامانم حرفی بزنه  و همه چی خراب شه...

می ترسم، از تنهایی می ترسم.. از تاریکی می ترسم... از اینکه برام چیزی رو معین کنن که خودم نمی خوام می ترسم... ترس من از تاریکی نیست، ترس من از تنها موندن در تاریکی هاست.... ترس من از بی کسی ست...

کاش همه چی درست شه.. کاش زودتر این کابوس وحشتناک به پایان برسه.... کاش بابا، مامان، راضی شن

کاش... کاش.... کاش..... کاش.....

کاش همه راضی شن، چون همه فکر می کنن بزرگتر منن...


 

خدایا، خدایااااااااااااا..... چه قد متنفرم از آدمای دوروی بی سرو پایی که دورمن...

چه قد متنفرم از آدمایی که هر لحظه به رنگی درمی آن..... خدایاااا، اینا کی هستن که مثه .....دورمو گرفتن .... خدایاااا، خدایااااااا....

یه مشت آدم دورمن که پشت من، پشت خونوادم بد می گن و وقتی بهم می رسن خودشوونو کشته مردم می دوونن

پشتم می گن که از من بدشوون می آد و حالا واسه رسیدن بهم خودشونو دارن به درو دیوار          می کوبونن که هرچه زودتر منو به دست بیارن... به مشت آدم احمق رو میندازن جلو که خوب روو مخ مامان بابا کار کنن و اونام با من بد تا کنن

وای , خدای بزرگ... کمکم کن...

چه قد متنفرم، از همه شون ، می خوام منفجر شم... آخه من کی ام، من کی ام؟!!!! فکر می کنن که من یه دختر پاکم؟ فکر می کنن من چه حسنی دارم که این کارا رو می کن؟؟؟


دعا کنید.......فقط دعــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااا

عید اوومده هااا....

عید اوومده

ایشاالله امسال سال خووبی برای همه باشه

و تعطیلات رو به خووبی بگذروونین

یه بغض لعنتی اوومده توو گلووم که راه نفس کشیدنم رو گرفته

دلم آشووبه.... یه حس خیلی بدی دارم، خیلی بد،  انگار یکی دستشو گذاشته بیخ گلوومو ول نمی کنه....

 


جریان دانشگاه منتفی شد، چرا؟؟! چون راهش یه جای پرتو دوره که محیطش واسه یه پسرهم بده، چه برسه به من که دخترم


 

مامان کلافه م کرده.... راه به راه میاد توو اتاقم که چرا می گی نه؟ چرا اینجوری می کنی؟چرا ال می کنی، بل می کنی.... اگه دل بستی به فلانی که داره سرتو کلاه می زاره و...

 

 


امرووز مهمووون داشتیم ، خوونواده ی مصطفی وخوونواده ی رسوول ... آخی، پسرای خجالتی شوونم نیوومده بوودن... اعصابم حصابی امرووز خرد بوود... جلوشوون معذب بوودمو اصلاَ از اتاقم نیوومدم بیروونو فقط واسه ناهارو شام اوومدم.....  حالا خووبه من هیچ نکته مثبتی ندارم.... نه قیافه ی قشنگی دارم.... نه اخلاق درست حسابی دارم... نه از اوون دخترایی هستم که از هر انگشتش 100 تا هنر می باره، هیچی... من تا الان که به این سن رسیدم یه غذا درست نکردم، یه ظرف نشستم... خیلی بخوام هنرکنم، سالی یه بار، اوونم دم عید ،دکوراسیون اتاقمو عوض کنم...تازه شم، تا 1 ماه از درد کمر می نالم

 


ای خدای مهربوون، شکرت، ما راضی هستیم به رضای تو

 


 

من، شادی، فقط دلم پیش یه نفره که خیلی هم دووسش دارم، می خوام کوتاه نیام.... زندگیمه، پس خودم می خوام تصمیم بگیرم..

 


ای ول بابام،.. امروز باباش با بابام توو کوه حرف زدنو کلی بهش گفته که چرا با دخترت اینجوری میکنی و....  انگاری بد حرفاش روو بابام تأثیر گذاشته، همین الان که دارم اینارو می نویسم اوومدش توو اتاقمو گفت شادی، من با هیچکدووم از اینا قولو قرار نذاشتما، نیان از طرف من حرف بزنن!! من بهشوون گفتم که با شادی حرف زدمو اوونم می گه نه، بالاخره زندگیه خودته!!!!!   ...   ای ول بابام...

 


خدایا، تو که می دوونی چقد دووسش دارمو اوونم منو دووس داره..... خدایا کاری نکن که فردا جلو همه سرافکنده بشم... خدایا، یه کاری کن که همیشه قدر همو بدوونیمو همو دووس داشته باشیم..... خدایا، کاری نکن که چیزای کوچیک باعث اختلافای بزرگ بینمون بشه؛ نه ما، همه، همه ی کسایی که همو دوووس دارن..... کاری کن که مام بهم برسیم

الــــــــــــــهـــــــی آمــــــین...